عید دیدنی نوع دوستان قمی با پدرهای دوست داشتنی

  همزمان با اولین روز بهار طبیعت ،نوع دوستان قمی با پدرهای دوست داشتنی در آسایشگاه بقیه الله دیدار وعید دیدنی کردند. به گزارش پایگاه خبری رهپویان قم ، همزمان با اولین روز بهار طبیعت ، عصر امروز نوع دوستان قمی عضو گروه حامیان سالمندان تنها با پدرهای دوست داشتنی در آسایشگاه بقیه الله واقع […]

 

همزمان با اولین روز بهار طبیعت ،نوع دوستان قمی با پدرهای دوست داشتنی در آسایشگاه بقیه الله دیدار وعید دیدنی کردند.

به گزارش پایگاه خبری رهپویان قم ، همزمان با اولین روز بهار طبیعت ، عصر امروز نوع دوستان قمی عضو گروه حامیان سالمندان تنها با پدرهای دوست داشتنی در آسایشگاه بقیه الله واقع در میدان شهید محلاتی قم ،دیدار وعید دیدنی کردند وباتقسیم شادی های خود با این عزیزان،لحظات شیرینی برای آنان رقم زدند.

طبق قراری که باهم داشتیم،ساعت ۱۵جلوی  درب آسایشگاه حاضرشدیم وبا اینکه اولین روز عید بود وهمه گرفتار عید دیدنی های خود بودند،اما به احترام قول وقراری که گذاشته بودند،در این دیدار حاضر شده وجلوه ای از زیبایی ونوع دوستی را رقم زدند.

وارد آسایشگاه می شویم ،بوی عید وشادابی آن در جای جای این آسایشگاه حس می شود وانگار زحمات عزیزان نوع دوست نتیجه داده وقبل از  اینکه ما سر بزنیم،این جو پر نشاط را در آن آسایشگاه طراحی ونصب کرده بودند تا بوی  عید برای این پدرهای عزیز ودوست داشتنی حس شود.

باتوجه به بهاری بودن هوا،برخی از صندلی ها در حیاط آسایشگاه قرار داده شده بود وتعدادی از سالمندان عزیز به انتظار ما در حیاط نشسته بودند وبا دیدن ورود بازدید کننده ها،انگار انرژی تازه ای گرفته بودند وبا دست زدن،به مهمانان که ماها باشیم،خیر مقدم گفتند.

عده ای شیرینی ،عده ای شکلات،عده ای گل وعده ای دلهای سرشار از عشق ومحبت را با خود آورده بودند تا تقدیم این پدر های دوست داشتنی بکنند.

اینجا کسی احساس مهمان بودن نمیکند،اینجا همه میزبان هستند،میزبان عشق ومحبت ونوع دوستی که در این وانفسای زندگی ماشینی ،کم کم جای خود را به زندگی خشک وبی عاطفه گی داده است،هستند.

یکی از دخترهای دانش آموزکه برای اولین بار است به همراه استاد خود در این بازدید حضور دارد،درحالیکه چشمانش نمناک شده است،با استاد خود زمزمه میکند ومیگوید:استاد،من عشقم بابامه وتازمانی که زنده هستم ،هرگز اجازه نخواهم داد که بابایم به اینجور جاها بیاد حتی اگر تا آخر عمر مجرد بمانم!بنظر من اینها یا دختر نداشتند ویا اگر دختر داشتند،دخترانشان احساس دخترانه وزنانه نداشته اند وگرنه چه جوری دلشون اومد که این فرشته های مهربون را به این جور جاها سوق دهند!

یکی از مردهایی که به همراه پسرش به این آسایشگاه آمده به پسرش می گوید:پسرم اینها را ببین وخوب به ذهنت بسپار تا اگر پیر شدم منو بکش اما هرگز  اینجا نیار!

حال وهوای آسایشگاه واقعا بهاری است،یکی از سالمندان به من می گوید:پسرم آواز بخون تا من حرکات موزون انجام بدم وشاباش بگیرم.منم بهش می گویم چشم.یکی از خدمه آسایشگاه آهنگی روشن می کند وهمه حاضرین شروع به دست زدن می کنند وعده ای از سالمندان اقدام به رقص وپایکوبی میکنند وآنقدر باشور وشوق به ابراز شادی می پردازند که خیلی از جوان های کنونی از عهده اش برنمی آیند!

اینجا بغض ها وخنده ها درهم می آمیزند تا یک کوکتلی ایجاد شود از نوعی حس غم وشادی .غم از تنهایی این پدرهای عزیز ومهربون ونبودن در کنار خانواده های خود(حال به هر دلایلی باشد چه عذر موجه وچه غیر موجه) ،وشادی از حضور در کنار آنان وتقسیم شادی های اولین روز عید با این عزیزان.

امروز گرچه بعضی از عزیزان در هنگام ورود،درخواست داشتند که برنامه کمی زودتر تمام شود تا به برنامه های عید دیدنی خود برسند.اما هنگامی که وارد آسایشگاه شدند،انگار گذر زمان به فراموشی سپرده شده وقرارهای عید دیدنی خودشون به فراموشی سپرده شده!

کم کم به غروب نزدیک می شویم وبه موعد پایان برنامه بازدید،در هنگام خروج ،یکی از پدرها به یکی از خانمها میگوید:دخترم،گرچه من دختر دارم،اما خیلی وقته به دیدارم نیومده،اما امروز با آمدنتون ،حس کردم که من صاحب دخترهای زیاد تری شدم وبیشتر به زندگی امیدوار شدم.

یاد این چند بیت شعر می افتم که بافصل بهار همخوانی  دارد:

جوانی و پیری بهار است و دی

نه آن دی که باشد بهارش ز پی

بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی

داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی

گزارش از حسین کبابی /عکس از علی باریکلو